فروپاشی  کتاب بیستم
The Shattering

صدای برخورد باران با چرم زمختی که کلبهی کوچک را پوشانده بود، مانند طبلی بود که توسط دستانی چابک نواخته میشد. این کلبه نیز 4 مانند تمامی کلبه های ساختهی دست اورک ها، خوب ساخته شده بود؛ هیچ آبی به داخل نفوذ نمیکرد، اما با این حال هیچ چیز نمیتوانست جلوی رطوبت خنک هوا را بگیرد. اگر هوا تغییر میکرد، باران میتوانست تبدیل به برف شود؛ در هر صورت، سرمای مرطوب، به عمق استخوانهای 2 درک تارِ پیر نفوذ میکرد و ماهیچههایش را هنگام خواب منقبض نگه میداشت. 8 اما چیزی که باعث میشد شمن سالخورده بغلتد و بجهد سرما نبود، رویاها بودند. درکتار همیشه رویاها و الهاماتی پیشگویانه داشت و این یک هدیه بود. از آنجا که دیگر بینایی فیزیکی نداشت، یک دید ماورایی به او کمک 4 می کرد. اما از زمان نبرد علیه کابوس ، هدیه ی او رو به زوال می رفت. رویاهایش در طول آن دوران دهشتناک بدتر می شد، و خواب نه به معنای استراحت و تجدید قوا، بلکه به معنای دهشت بود. آن ها او را پیر کردند و از کسی که پیر اما قوی بود، چیزی شکننده، و گاهآ یک کهنسال کج خلق ساخته بودند. امیدوار بود که با شکست کابوس، رویاهایش به حالت عادی بازگردند. اما اگرچه شدتشان کاسته می شد، باز هم رویاهایش خیلی خیلی تیره بود. در رویاهایش میتوانست ببیند اما آرزوی نابینایی میکرد. در یکی از این رویا ها، تنها بر روی کوهی ایستاده بود. به نظر میرسید خورشید از حالت عادی نزدیکتر و زشتتر است و ورمکرده. خورشید تَه رنگی به مانند خون بر اقیانوسی که بر پایه ی کوه گسترده شده بود میانداخت. میتوانست چیزی بشنود... غرشی بم در دور دست که باعث شد دندان هایش به هم فشرده شود و پوستش زق زق کند. پیش از آن هرگز آن صدا را نشنیده بود، اما به واسطه ی ارتباطش با عناصر، میدانست به این معناست که چیزی، واقعآ اشتباه است. چند لحظه بعد، آب به جنب و جوش درآمد و در پایهی کوه خشمگینانه میخروشید. امواج بلندتر و گرسنهتر شدند، درست مثل اینکه چیزی پلید و ترسناک در زیر سطح خروشانشان میجنبید. درکتار، حتی بر روی کوه میدانست که در امان نبود، میدانست که دیگر هیچ چیز در امان نبود، و میتوانست در زیر پایش، ارتعاش سنگهایی را که زمانی استوار بودند احساس کند. انگشتانش محکم و دردناک، به دور عصایش حلقه زدند، گویی طول پیچدار آن، خالف اقیانوسِ چرخان و کوهِ غران، میتوانست ثابت و ایمن باقی بماند. و سپس، بدون هیچ هشداری، اتفاقی افتاد. شکافی در طول زمین زیر پایش به شکلی زیگ زاگی کشیده شد. با فریاد و با حالتی میان پرش و سقوط، در حالی که که شکاف، مانند دهانی در تالش برای بلعیدن او باز میشد، کنار رفت. عصا از دستش رها شد و به میان آروارههای بازشده فرو افتاد. همان طور که باد میوزید، درکتار به تکه سنگی که باال آمدهبود چنگ انداخت، لرزان از لرزش زمین، با چشمانی که چیز زیادی از اقیانوس خونین رنگ زیر پایش نمیدیدند، نگریست. ...

درباره کتاب

  • عنوان
  • فروپاشی
  • حجم فایل
  • 1.53 مگابایت
  • صفحه
  • 352
  • سال انتشار
  • 2011
  • نویسنده
  • Christie Golden
  • مترجم
  • بهنام حاجی زاده

درباره نویسنده

در غالب موارد بازی‌های کامپیوتری در جدال با کتاب بر سر اوقات فراغت ما، پیروز شده‌اند . بعضی اوقات، ما به شدت از یک فیلم یا بازی که براساس یک رمان معروف طراحی شده استقبال می‌کنیم، اما حتی یک صفحه از همان کتاب را نخوانده‌ایم و نخواهیم خواند، داستانی که روزها و هفته ها ما را مقابل مانیتور کامپیوتر میخکوب می‌کند. داستان وارکرفت نی ز به همین سرنوشت دچار شد. شروع وارکرفت، قبل از سال ۲۰۰۱ است و تا کنون انتشار کتاب‌های آن ادامه دارد. در سال ۲۰۰۱ بازی کامپیوتری آن با موفقیت جای خود را در بازار جهانی یافت و سریع‌تر از کتاب آن، به دست ما رسید و همین موضوع باعث شد که عده‌ای تصور کنند وارکرفت، با آن داستان خارق‌العاده و پیچیده‌اش، از روی یک بازی کامپیوتری نوشته شده است! داستان وارکرفت مانند اکثر فانتزی‌های مدرن دوره ما، ریشه در پدر فانتزی‌های مدرن ، کتاب‌های تالکین و ارباب حلقه‌ها دارد... نبرد بین خیر و شر محور اصلی این فانتزی‌هاست...

دانلود نسخه انگلیسی

https://www.goodreads.com/book/show/20105391-the-shattering?from_search=true&from_srp=true&qid=ZKzbi3G6EQ&rank=2